دفتر خاطرات یک ناشناس

هشیار،نداند که در این کوی چه راز است

دفتر خاطرات یک ناشناس

هشیار،نداند که در این کوی چه راز است

۸ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۱۷ ب.ظ

این روز ها

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۶ دی ۹۸ ، ۲۳:۱۷
**** ناشناس
دوشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۰۷ ب.ظ

فقط خودت

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۳ دی ۹۸ ، ۲۲:۰۷
**** ناشناس
يكشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۱۰ ق.ظ

خشم

امروز در ردیفترین بدترین روزای عمرمه

 

گفتن خودمون هواپیما رو زدیم...

 

خداواندا تو ستاری

همه خوابند تو بیداری؟؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۸ ، ۰۰:۱۰
**** ناشناس
چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۸، ۰۷:۱۷ ب.ظ

سر کین داری ای چرخ

از صبح که بیدار شدیم خبرای بد پشت  سر هم می رسن حتی اگه نری دنبالشون

نمیدونم خدا چ جوری میخواد از خجالت مردم خاورمیانه در میاد 

خودش بخیر کنه ما دیگه ظرفیتمون پره😔

 

امروز به بیخودترین شکل ممکن گذشت قبول نکردن تو شهر خودمونم بیام نمیدونم چی میشه منتظرم زودتر بیس و دوم بیاد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۸ ، ۱۹:۱۷
**** ناشناس
سه شنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۸، ۰۶:۲۱ ب.ظ

یعنی میشه خوب بشه

دیشب کلی با ب صحبت کردم گفت برو واسه گواهینامه اقدام کن و کلا کارایی که دوست داری رو تو این چند وقت که بیکاری انجام بده امروز به حرفش گوش کردم رفتم اما گفتن سیستماشون قطع و برین دوشنبه هفته بعد بیاین ی برگه هم دستمون دادن که اینا مدارک لازمه رفتیم واسه گروه خونی که گفتن دیر اومدی :)

ککارگزینی شبکه همونجا بود که مشکلایی که پیش اومده رو بهش گفتم گفت شاید بشه کاری کرد فردا بیا ببینم میشه کاری کرد یا نه ،خدایا یعنی میشه بشه:)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۸ ، ۱۸:۲۱
**** ناشناس
يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۰۹ ق.ظ

باز هم تلاش

دیشب حوصله خونه رو نداشتم و تو پانسیون موندم واسه مامانم ی بهونه ای آوردم امروز صبحم به بیمارستان امام سر زدم و شبکه رفتم ولی هیچ جا جوابی نگرفتم اومدم بیمارستان اینجا که گفتن باید زنگ بزنم به آقای فلانی با ایشون در میون بزارم گفتن فردا خبر بگیرم اگر چ ب مرکز استان که زنگ زدم گفتن ی شهر دیگه نمیشه دیگه مثل قبل حرص نمیخورم نمیدونم چی میشه خدایا ریش و قیچی دست خودت من دیگه تمام تلاشمو کردم مطمئنم برام بهترینارو میخوای💙

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۸ ، ۰۰:۰۹
**** ناشناس
پنجشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۸، ۰۶:۲۳ ب.ظ

می ترسم

خدایا می ترسم از همه چیز میترسم اینکه نمیدونم بعدش چی میشه 

از آینده نا معلوم میترسم. نمیدونم چیکار کنم از اینکه هیچ کاری نمیتونم بکنم میترسم خدایا من به هر خیری که به سمتم بفرستی محتاجم خیلی محتاجم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۸ ، ۱۸:۲۳
**** ناشناس
سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۸، ۰۹:۰۷ ب.ظ

شروع بیان

امروز دهم دی ماه 1398 

 

توی بلاگفا ی وبلاگ داشتم که هر از چند گاهی اونجا مینوشتم از همه چیز،از دردام از سختی ها و شادی ها،از ب و از روزهای طرح 

ولی الان طرحم تموم شده چارده آذر بود که تموم شد.از فضای بیان بیشتر خوشم اومد گفتم مهاجرت کنم اینجا،میگن که میشه اطلاعت رو میشه از اونجا بیارم اینجا ولی برنامش رو ویندوز نصب میشه من لپتاب ندارمو قاعدتا هم فعلا وبلاگ قبلی نمیاد اینجا.

 

امروز ی روز معمولی بود منتطر نتایج استخدامی بودم که اعلام کردن بیس و یکم میاد و حالا باید تا اون روز وایستم اگر چه احتمالش کمه ولی خدا رو چ دیدی:))

صبح که بیدار شدم استوری ب رو دیدم و کارت ویزیتشو گذاشته بود کلی راجهپع بهش حرف زدیم قرار شد ی سری رو بگیرم بیام پخش کنم که فک نکنم ببینمش.

فردام روزشونه نمیدونم چ جوری تبریک بگم. امیدوام فردا روز بهتری باشه باید برم مرکز و کارای اداری پایان طرح:(

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۲۱:۰۷
**** ناشناس